آقای موسوی، دیدار ما به قیامت!
آقای میرحسین موسوی، نخست وزیر دوران دفاع مقدس، سلام و ایام به کام، امیدوارم که حالتان خوب باشد!
الان که این نامه را برایتان مینویسم، چند ساعتی از هجوم وحشیانه حامیان و طرفداران سبزپوش شما به مردم بیگناه و مظلومی که امروز (یعنی ۲۶ خردادماه) مشغول راهپیمایی آرام و مسالمت آمیز در خیابان و میدان آزادی تهران بودند، میگذرد.
وقتی این نامه را مینویسم، سنگباران وحشیانه اراذل و اوباش تهران را به سوی مردم بیگناه به خاطر میآورم، آنهایی که ناجوانمردانه و بدون کمترین رحم و مروتی، سنگ و چوب و چماق و شیشه و بطری را بسوی مردان و زنان بیدفاع مقابل خود پرتاب میکردند و سر و سینه و صورت و شکم و بدن آنها را مورد هدف قرار میدادند. سیاهی آسمان را خوب به خاطر میآورم که نشان از تعداد انبوه سنگ و بطری تهیه شده توسط اراذل و اوباش و آمادگی قبلی آنها دارد!
الان که این نامه را مینویسم، سر و صورت خونین و زخمی آن پیرمرد مظلوم و بیگناه در ذهنم مدام عبور میکند که خون از صورتش فواره میزد و کسی نبود که به دادش برسد.
الان که این نامه را مینویسم، اشک و گریه زنان و دخترانی را با خودم مرور میکنم که وحشت از چهرهشان میبارید و به دنبال راه فراری بودند که خودشان را از دست نامردان بیغیرتی نجات بدهند که بر سر و صورت و دستان خود شال سبز جنابعالی را آویزان کرده بودند!
الان که این نامه را مینویسم، یاد پیرمردان و پیرزنانی میافتم که برخلاف جوانها، قدرت و توانایی فرار از دست نامردمان را نداشتند و بر زمین میافتادند و بلند میشدند و با هزار زحمت و ترس و ناامیدی به دنبال جای امنی بودند!
الان که این نامه را مینویسم، یاد آن جوان مظلومی می افتم که در چنگال اوباش و آشوبگران گرفتار شده بود و کتک میخورد و آنها هم فریاد میزدند:«ای ول، اسیر گرفتیم!» خدا میداند که آن بیچاره الان در چه وضعیتی قرار دارد و فردا جنازهاش را باید کجا پیدا بکنند؟!
اما آقای موسوی عزیز! بدتر از همه اینهایی که نوشتم، یاد یک نفر بیشتر از همه مرا اذیت میکند و خدا میداند که هروقت آن لحظه لعنتی را به خاطر میآورم، اشک در چشمانم جمع میشود، وقتی که مردی ، زیر ضربات سنگین و ناجوانمردانه ۲۰ یا ۳۰ مرد سبزپوش قرار داشت که با چوب و چماق بر فرق سرش و کمرش میکوبیدند و او فقط التماس میکرد که دیگر نزنید، اما…
آقای میرحسین موسوی، تک تک این ماجراها در برابر دیدگان من و چشمان صدها و هزاران نفر دیگر، امروز در میدان آزادی تهران صورت گرفت. خوشبختانه و یا متاسفانه نه از بیبیسی فارسی خبری بود و نه از صدای آمریکا که بیایند و از حامیان شما گزارش و عکس تهیه کنند و یا سر و صورت خونین مردم را فیلمبرداری کنند! دوستان شما امروز حتی به ماشینها و مغازههای اطراف هم رحم نکردند. با اطمینان کامل میگویم که تاکنون چنین حادثهای را از نزدیک ندیده بودم. من در دستم کیفی داشتم که میتوانستم سر و صورت خودم را با آن بپوشانم، اما باور کنید بیشتر زنان و مردان و پسران و دختران، هیچ چیزی برای دفاع از خود نداشتند!
آقای موسوی، خیالتان را راحت کنم، در تک تک این صحنههایی که شرحش را بالا نوشتم، نیروی انتظامی و بسیج و سپاه هم به داد مردم بیگناه نرسیدند و شاید آن لحظه این سوال در ذهن خیلیها وجود داشت که آنها کجا هستند و چرا به داد این مردم بیگناه نمیرسند؟! الان که چند ساعتی از آن ماجرای مصیبت بار میگذرد، میبینم که انتظار بیخودی از آنها داشتیم!
باور کنید حتی اگر نیروی انتظامی و سپاه و بسیج، الان همه آن اراذل و اوباش سبزپوش خیابان آزادی را دستگیر کند و همه آنها را مجازات کند و حتی بعضیهایشان را اعدام کند، اصلا دلم خنک نمیشود! دیگر به نیروی انتظامی و سپاه و بسیج و وزارت اطلاعات کشور اعتراض ندارم که آن لحظه کجا بودند و چرا از مردم دفاع نکردند، الان تنها مسالهای که در ذهنم وجود دارد، این چیزی است که میخواهم برایتان بنویسم:
آقای موسوی عزیز، به حرمت خونها و اشکهایی که امروز بر زمین ریخته شد، به مظلومیت زنان و مردان پیر و سالخوردهای که توان مقابله با نامردان را نداشتند، به نجابت و پاکی زنان و دخترانی که امروز مورد تهاجم و اهانت قرار گرفتند، به سرهای شکسته، به بدنهای کوفته، به لباسهای خاکی، به چشمان اشک آلود، به حرمت همه اینها، امشب تو را به خدا واگذار میکنم و از خدا میخواهم که تقاص مظلومیت تکتک آدمهایی را که امروز توسط حامیان سبزپوش شما مورد تهاجم قرار گرفتند و به خاک و خون کشیده شدند، از شما بگیرد.
لینک های مرتبط:
یکی از معدود صحنههایی که امروز توانستم با دوربینم شکار کنم. اینجا خیابان آزادی است و این تنها گوشه ای از وحشی گری اوباش سبزپوش، که با چوب و چماق در حال حمله و ضرب و شتم مردم بیدفاع هستند. این فیلم را از اینجا دانلود کنید و ببینید.
تصویر مادر کشته شده به دست آشوبگران
طرفداران آقای موسوی را مقصر شهادت همسر و فرزندم میدانم : بروید هرجا میخواهید اعلام کنید که ابراهیم رجبپور گفت اگر حامیان آقای موسوی و خود ایشان این راهپیمایی بدون مجوز را برگزار نمیکردند، الان همسر و دختر من زنده بودند؛ من طرفداران ایشان را مقصر کشته شدن عزیزانم میدانم و این را هرجا که لازم باشد میگویم، چه در خانهام و چه در دادگاه.
خانواده مادر و دختر شهید شده : اغتشاشگران جنایتکار را به خدا واگذار میکنیم : ابراهیم رجبپور پدر خانواده در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، فقط یک جمله گفت: “خدا هر کس را که این جنایت را مرتکب شده دودمانش را به باد دهد چرا که در جلوی چشمانم دودمانم را به باد دادند
محمد رجبپور فرزند و برادر دو شهید حوادث اخیر در مهد کودک آوای باران در پاسخ به اینکه قرار است برای شهدای رجب پور از طرف میرحسین موسوی مراسمی گرفته شود، تاکید کرد: ما خودمان برای مراسم اقدام می کنیم و البته هرگز اجازه نخواهیم داد که کسی هم از این مسئله سوء استفاد کند.
آشوبهایی که بهترینهای “محمد” را از او گرفت : همسر و دختر محمد رجبپور اما، قربانی بیرحمی آشوبگران معترض شدند. آشوبگرانی که به بهانه اعتراض به نتیجه انتخابات، حاضر شدند نه تنها اموال عمومی و خصوصی را تخریب کنند که حتی جان زن و بچههای بیگناه را نیز قربانی هیجانات خود و خواستههای غیرقانونی نامزد محبوبشان کنند.
آشوبگران با وقاحت تمام چادر از سر زنان محجبه کشیدند! : تعدادی از دختران که روز گذشته در حاشیه سینما واقع در ضلع غربی خیابان اباذر در خیابان آیت الله کاشانی تجمع کرده بودند، در حرکتی وقیحانه چادر را از سر یکی از بانوان محجبه که همراه همسرش در حال عبور از منطقه بود، کشیدند.